آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

good baby

آرتین کنجکاو میشود...

پسر کوچولویه من خیییییلی کنجکاو شدی..همش میخوای از کارایه من و بابات سر در بیاری..مثلا من امروز دستگاه بخور سرد رو از دستت بردم زیر صندلی قایم کردم و روشنش کردم  و یه دکمه ای داره که یون سازه و وقتی روشنش میکنیم ابی میشه..همش میخواستی ببینی اون چیه که اون زیر روشنه ..خلاصه  انقد نشستی زیر صندلی و باهاش بازی کردی تا همه چیشو یاد گرفتی بابا علی  رو که موقع ساز زدن کچل میکنی  همش میگی بزار من تار بزنم جونم برات بگه که  اگه تو نبودی  هیچ وقت  انقد ذوق نمیکردیم من و بابایی..خدارو شکر که داریمت و از خدا میخوام تورو برایه ما حفظ کنه   اینم عکسایه کنجکاو خان   ...
3 ارديبهشت 1393

واکسن 18 ماهگی آرتین

  واکسن 18 ماهگیتو که زدی  وقتی رسیدیم خونه  یه بالش وسط سالن بود رفتی سرتو گذاشتی روش و پتوتو  روت کشیدم  و طبق عادت همیشگیت اهنگ  مهدی  یراحی رو برات گذاشتم و خوابیدی.. تا دو روز پات درد میکرد ..موقع راه رفتن پاتو رو زمین میکشیدی  مادر فدات بشه خدارو شکر دیگه واکسن نداری تااااااا 6 سالگی ..انقدررررر از واکسن بدددم میااااااد ... ...
14 فروردين 1393

آرتین و خانه کودک

پسره خوشگلمو بردم خانه کودک یه عالمه ذوووووق کرد و حسابی بازی کرد ..البته 50 دقیقه از تایمه یک ساعت رو تو استخر توپ نشست   اونجا به همه میگفتی نی نی در صورتی که تو از همه کوشولو ترررر بودی   خلاصه یه یک ساعتی  بازی  کردی و  حسابی خسته شدی   ...
24 بهمن 1392

اخه من تورو بخورم یا پیتزا روووووووو!!!!!!!!

امروز برات پیتزا درست کردم...اخه عاشق پیتزایی..اومدی یه تیکه از پیتزارو برداشتی و در حاله تماشایه اخبار ورزشی خوردیش اخه من قربونت برم که تو عاشق پیتزا و مرغ سوخاری هستی عششششققققم... انقدم مهرررررربونی همش تعارف میکنی اگر هم نخوردیم فشارش میدی بزور بره تو دهنمون ...
19 دی 1392

فرزندم تمامیه قدمهایت را بر رویه چشمانم خریدارم

آرتینم در چهارده ماه و نیمی راه افتاد و ذوق و شوق جدیدی رو تویه خونه ی ما آورد ....اولش یکم میترسیدی و سختت بود اما خیلی ذوق داشتی که داری یه کار جدید انجام میدی.من و بابا علی هم همش دست میزدیم و تشویقت میکردیم تو هم برامون تاتی تاتی میکردی... یه هفته بعد از راه افتادنت تب کرده بودی و چون حال نداشتی  خوردی زمین و زیر چشمت کبود شد...بمیرم برات که مریض شدی اما خوب هر چیزی رو که آدم میخواد بهش برسه یه سختی هایی داره اشکال نداره مامی جونم...ایشالله قدمهات محکم و استوار باشه همیشه بابا علی وقتی دستت رو میگرفتم و تاتی میکردی تا راه رفتن رو یاد بگیری این شعر قشنگ رو برامون میخوند گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شب...
5 دی 1392

شب یلدا

امسال دومین سالی بود که با حضورت یلدامونو قشنگتر کردی...وقتی سفره ی یلدا مون رو چیندم انقدر ذوق کرده بودی و با زبونه بی زبونی با ایما و اشاره بهم میگفتی از این میخوام از اون میخوام. عاشق پیراشکی و انار بودی و البته آجیل اما چیزایه دیگرو دوس نداشتی کلی هم اون وسط شیطونی کردی  برامون  و این عکس جز قشنگترین عکسا شد...قربونت برم که انقد با محبتی عزززززیزم.. ...
5 دی 1392

اومدم با یه عالمه عکسایه جدید

سلام  آرتینی  جونم  مامانی  جونم انقد شیطون شدی که  من دیگه اصلا وقت نمیکنم بیام برات بنویسم... از کارایی که یاد گرفتی برات بگم مادر الان که چهارده ماهت شده دوسه قدم راه میری میپری بغله مامانی اما به تنهایی راه نمیری  اخه پسلم میتلسه خوووووو  اشکال نداره مامی هرموقع دوست داشتی راه برو همه ی قدم هات رویه چشمه من بابا علیتو صدا میکنی  بهش میگی ayeeانقدر قشنگ صداش میکنی که هر دفعه بابا یه عالمه ماچت میکنه..وقتی میگم بگو بابا میگی ااااااااایه ..صدایه کلید در میاد میگی اااایه اااایه ...از خواب بیدار میشی میگی ااااایه یعنی علی کوو?   خلاصه خیلی داری دلبری میکنی برامون...علی و مامان بابا و عم...
17 آذر 1392

آرتین و طبیعت

آقا کوچولومونو بردیم پارک اما از چمن میترسید یه ذره تنش میخورد به چمن گریه میکرد بغلش میکردم میخندید.بادم که میومد همش چشماتو ریز میکردی و تند تند نفس میکشیدی , عزیززززززم . ...
27 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به good baby می باشد