فرزندم تمامیه قدمهایت را بر رویه چشمانم خریدارم
آرتینم در چهارده ماه و نیمی راه افتاد و ذوق و شوق جدیدی رو تویه خونه ی ما آورد ....اولش یکم میترسیدی و سختت بود اما خیلی ذوق داشتی که داری یه کار جدید انجام میدی.من و بابا علی هم همش دست میزدیم و تشویقت میکردیم تو هم برامون تاتی تاتی میکردی...
یه هفته بعد از راه افتادنت تب کرده بودی و چون حال نداشتی خوردی زمین و زیر چشمت کبود شد...بمیرم برات که مریض شدی
اما خوب هر چیزی رو که آدم میخواد بهش برسه یه سختی هایی داره اشکال نداره مامی جونم...ایشالله قدمهات محکم و استوار باشه همیشه
بابا علی وقتی دستت رو میگرفتم و تاتی میکردی تا راه رفتن رو یاد بگیری این شعر قشنگ رو برامون میخوند
گویند مرا چو زاد مادر
پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من
بیدار نشت و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد
تا شیوه ی راه رفتن اموخت
.....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی