آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

good baby

یادش بخیر

سال 1391 هم گذشت مامانی پارسال این موقع توی دل مامان بودی الان ماشا... 6 ماهته ... الان توی سایت سیسمونی بودم یهو عکسای اتاق تورو دیدم یاد خاطره های خوبم افتادم .آخه سال 91 بیشتر توی اتاق تو یا در حال چیندن سیسمونی بودیم با بابایی یا میرفتیم تو اتاقت میشستیم و میگفتیم پس پسرمون کی میاد ... http://sismuni.niniweblog.com/post156.php     ...
30 اسفند 1391

اولین غذای آرتین

فدات شم که از این ماه غذا میخوری دیگه...البته غذاهای شما شامل فرنی , حریره بادام و سرلاک برنج هستش. میان وعده های شما هم آب میوه (سیب,هویچ,هندوانه)هستش. چونکه شیر کم میخوری خدا کنه غذا خوب بخوری .فعلا که از فرنی خوشت اومده البته این رو هم بگم که صد بار داستان حسنی نگو بلا بگو رو برات میخونم تا غذات رو تمام بکنی آخه اگه در حال گریه کردنم باشی و من برات حسنی رو بخونم سریعآ آروم میشی... ...
15 اسفند 1391

5 ماهگی آقا کوچولوی ما

  آرتین خان ما ٥ ماهش تمام شد و رفت توی ماه ٦. سال پیش این موقع دو ماه بود که توی دلم بودی... راستی آرتین انقدرررر بابایی رو دوست داری نمی دونی که چه دست و پایی میزنی برای بابا و براش میخندی...آخه بابایی خیلی مهربونه دیگه غلت زدنت کامل شده و همش میخوای غلت بزنی و اطرافت رو با دقت نگاه میکنی. آرتین دیگه مامانی خیلی بهت وابسته شده وقتی که برای خرید میرم بیرون و برمیگردم انگار یه سال ازت دور بودم. قربونت برم که با اومدنت به این دنیا قشنگترین مقام دنیا یعنی مادر بودن رو به من دادی .خدا کنه بتونم مامانه خوبی برات باشم.   ...
15 اسفند 1391

چهار ماهگی آرتین

  آرتین جونم چهار ماهه اومدی پیش من و بابایی و به زندگیمون روح بخشیدی ... کارای جالبی که یاد گرفتی.. غلت زدن ..خجالت کشیدن و اینکه شیشه شیرتو تقریبآ خودت میگیری... راستی...شب ها تا ساعت دو بازی میکنی بعدش دیگه خسته میشی میخوابی و شیر به سختی میخوری آخه خیلی شیطونی...   ...
18 بهمن 1391

3ماهگی آرتین و ...

الهی مامانی فدات بشه که همه ی لحظه های قشنگ مامان بابا با وجود تو  هست.بابایی همش میگه:زود بزرگ شو میخوام تو رو یه نوازنده بکنم. آرتین  الان که سه ماهته کاملا من و بابایی رو میشناسی و همش با نگاهات مارو دنبال میکنی. همش برامون میخندی عشق ما,دستاتو میخوری,سرتو خوب نگه میداری خلاصه برات بگم که شبا همش مامانی رو بیدار میکنی آخه معدت کوچولو هستش و تو زود به زود گشنت میشه.اما اگه هزاربارم بیدارم کنی بازم اینو برات میخونم:                              &n...
17 دی 1391

واکسن دو ماهگی

الهی من فدای آرتین کوچولوم بشم که مجبور شدم از خواب بیدارش کنم که واکسن بزنه من و بابایی بردیمت بهداشت برای واکسنت  اما بابایی نیومد تو اتاق که گریه های تو رو نبینه من با یه دنیا نگرانی و استرس بردمت تو اتاق که واکسنت رو بزنی خودمونیماا آخه من از آمپول میترسمممممم تا شب از درد  و تب گریه کردی بزرگ میشی یادت میره مامانی     ...
9 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به good baby می باشد