یادش بخیر
سال 1391 هم گذشت مامانی پارسال این موقع توی دل مامان بودی الان ماشا... 6 ماهته ... الان توی سایت سیسمونی بودم یهو عکسای اتاق تورو دیدم یاد خاطره های خوبم افتادم .آخه سال 91 بیشتر توی اتاق تو یا در حال چیندن سیسمونی بودیم با بابایی یا میرفتیم تو اتاقت میشستیم و میگفتیم پس پسرمون کی میاد ... http://sismuni.niniweblog.com/post156.php ...
نویسنده :
مامان و بابا
2:35
اولین غذای آرتین
فدات شم که از این ماه غذا میخوری دیگه...البته غذاهای شما شامل فرنی , حریره بادام و سرلاک برنج هستش. میان وعده های شما هم آب میوه (سیب,هویچ,هندوانه)هستش. چونکه شیر کم میخوری خدا کنه غذا خوب بخوری .فعلا که از فرنی خوشت اومده البته این رو هم بگم که صد بار داستان حسنی نگو بلا بگو رو برات میخونم تا غذات رو تمام بکنی آخه اگه در حال گریه کردنم باشی و من برات حسنی رو بخونم سریعآ آروم میشی... ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:47
5 ماهگی آقا کوچولوی ما
آرتین خان ما ٥ ماهش تمام شد و رفت توی ماه ٦. سال پیش این موقع دو ماه بود که توی دلم بودی... راستی آرتین انقدرررر بابایی رو دوست داری نمی دونی که چه دست و پایی میزنی برای بابا و براش میخندی...آخه بابایی خیلی مهربونه دیگه غلت زدنت کامل شده و همش میخوای غلت بزنی و اطرافت رو با دقت نگاه میکنی. آرتین دیگه مامانی خیلی بهت وابسته شده وقتی که برای خرید میرم بیرون و برمیگردم انگار یه سال ازت دور بودم. قربونت برم که با اومدنت به این دنیا قشنگترین مقام دنیا یعنی مادر بودن رو به من دادی .خدا کنه بتونم مامانه خوبی برات باشم. ...
نویسنده :
مامان و بابا
0:31
چهار ماهگی آرتین
آرتین جونم چهار ماهه اومدی پیش من و بابایی و به زندگیمون روح بخشیدی ... کارای جالبی که یاد گرفتی.. غلت زدن ..خجالت کشیدن و اینکه شیشه شیرتو تقریبآ خودت میگیری... راستی...شب ها تا ساعت دو بازی میکنی بعدش دیگه خسته میشی میخوابی و شیر به سختی میخوری آخه خیلی شیطونی... ...
نویسنده :
مامان و بابا
19:17
3ماهگی آرتین و ...
الهی مامانی فدات بشه که همه ی لحظه های قشنگ مامان بابا با وجود تو هست.بابایی همش میگه:زود بزرگ شو میخوام تو رو یه نوازنده بکنم. آرتین الان که سه ماهته کاملا من و بابایی رو میشناسی و همش با نگاهات مارو دنبال میکنی. همش برامون میخندی عشق ما,دستاتو میخوری,سرتو خوب نگه میداری خلاصه برات بگم که شبا همش مامانی رو بیدار میکنی آخه معدت کوچولو هستش و تو زود به زود گشنت میشه.اما اگه هزاربارم بیدارم کنی بازم اینو برات میخونم: &n...
نویسنده :
مامان و بابا
16:35
عکس های دو ماهگی آرتین
واکسن دو ماهگی
الهی من فدای آرتین کوچولوم بشم که مجبور شدم از خواب بیدارش کنم که واکسن بزنه من و بابایی بردیمت بهداشت برای واکسنت اما بابایی نیومد تو اتاق که گریه های تو رو نبینه من با یه دنیا نگرانی و استرس بردمت تو اتاق که واکسنت رو بزنی خودمونیماا آخه من از آمپول میترسمممممم تا شب از درد و تب گریه کردی بزرگ میشی یادت میره مامانی ...
نویسنده :
مامان و بابا
22:33